انسان هرگز نمی افتد مگر به سویی که بدان تکیه کرده است.
زندگی قرار گرفتن میان دو نفس است
نفس تولد و نفس مرگ!!!!
چه خوب بود که در میان این نفس ها
هیچ حسرتی وجود نداشت،،،،،
ابر این بار پاکترین پاکی ها را نثار کرد
عشق را بخشید
بی آنکه بداند پیاله از آن کیست...
زندگي نميتواند به هيچ طريق ديگری خودش را نشان دهد
جز آن طريقي که تو تصور ميکني خودش را نشان خواهد داد .
تو با فکر کردن خلق ميکني.
پس هميشه به بهترينها فکر کن!
برایم آنقدر می ارزی
که به همه لحظه های دلتنگیم بدهکارم
کوه هايي چه بزرگ سر راه احساسم گذاشتم
و گفتم منطقي اين است که ندانستم زندگي منطق نيست
زندگي منطقي دارد به آوارگي فرهاد و به ديوانگي مجنون
که اگر عاقل باشي درک آن سخت است
در این کنج خلوت من و تو نشسته ایم
سردو بی روح پژمرده و تاریک
ساکت و دلگیر با رویای رفته
و خیالی محوو نگاهی خیره به دوردست ها
دور از هم و جدا
نه من سکوتم را میشکنم نه تو غرورت را...
با من اکنون ترس ماندن در سراب
با تو اکنون فکر رفتن با شتاب
با من اکنون گریه در شبهای غم
با تو اکنون مستی دنیای خواب
کاش آنچه را لمس می توانی کرد، همانی باشد که در آرزو داری...
هیچ مالکیتی را کاملتر از این مجوی.
فراموشم نخواهی کردمیدانم
کسی همچون مرا هرگز نخواهی يافت میدانم
کسی را که تو را تنها برای آنچه بودی دوستت میداشت
کسی را که تو رابی قيد و قانون دوستت میداشت
ومیدانم که آهنگ طپشهای دلم را
در دلی ديگر نه... هرگز!
در دلی ديگر... نخواهی يافت!....
گم باد آن روز که در آن رقصی برپا نبوده
و دروغ باد ما را هر حقیقتی